جدول جو
جدول جو

معنی ته دا - جستجوی لغت در جدول جو

ته دا
فدای تو به قربانت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسته دار
تصویر دسته دار
هر چیزی که دارای دسته باشد مانند کوزه و سبو، سردسته و فرماندۀ دسته ای از سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررشته دار
تصویر سررشته دار
دفتردار، حسابدار، کارپرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و بافراست که خوب و بد را تمیز بدهد، نکته شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته دار
تصویر ته دار
آنچه دارای عمق و گودی باشد مانند بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانند جام و پیاله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شُ دَ)
آماده ومهیا بودن. آمادۀ کاری یا خدمتی بودن:
نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بسته دارم میان.
فردوسی.
کمر بسته دارد به فرمان دیو
به گردون بر، از دست جورش غریو.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(فْرا / فَ تَ)
حکمران یا پادشاه دست نشانده در زمان سلوکیها و پارتی ها. (از ایران باستان ج 2 ص 1595)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ تَ / تِ)
متصل دامان. متصل الذیل:
نور است بخت روشنش سردرگریبان تنش
چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان باد هم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ تَ)
ملول کردن. ناشاد کردن. خشنود نکردن:
پیام ما که رساند بخدمتش که رضا
رضای اوست اگر خسته دارد ار خشنود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ غِ تَ هَِ مَ)
چراغ ته دامان. بمعنی چراغ زیر دامان است. چراغ روشنی که برای محفوظ ماندن از باد زیر دامن گیرند:
دل که در رهگذر باد حوادث شمعی است
چون چراغ ته دامن شود از خاموشی.
صائب (از آنندراج).
رجوع به چراغ زیر دامن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ / تِ شُ دَ)
مبارک داشتن. میمون داشتن. تبرک گرفتن. تیمن داشتن: کارش از خجسته داشتن کرم بدان بزرگی شد تا اردشیر بحیلت آن کرم را بکشت و از آن پس توانست... (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جامه دار. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ)
منصبی از مناصب محاسباتی در دورۀ قاجاریه. نوعی از محاسبین. یکی از مراتب حسابداران، صاحب خبرت و بصیرت
لغت نامه دهخدا
(تَ هَِ)
تحت القوه و تحت الماء و تحت الشراب نیز گویند. و چیزی اندک که بدان ناشتا بشکنند. (آنندراج) :
زهر مار است باده در ناهار
ته پا تا نباشد آب مخور.
باقر کاشی (از آنندراج).
بده باده کآن هست اصل معاش
ته پا اگر هم نباشد مباش.
؟ (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
پایه دار، مانند جام و جز آن، کم عمق. (ناظم الاطباء). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دِ/ تَ هَِ دِ)
درون دل. (ناظم الاطباء).
- از ته دل، از صمیم قلب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تبعیت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیوسته داشتن
تصویر پیوسته داشتن
مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر رشته امری را به دست دارد، دفتر دار، حسابدار محاسب، مامور جزو مالیات (قاجاریان)
فرهنگ لغت هوشیار
متصل دامان متصل الذیل: نورست بخت رو شنش سر در گریبان تنش چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان بادهم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای دسته است دارای قبضه مقابل بیدسته: صندلی دسته دار، فرمانده سر لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته دانسان
تصویر ته دانسان
مهمانی به چای و رقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر بسته داشتن
تصویر کمر بسته داشتن
آماده و مهیا بودن
فرهنگ لغت هوشیار
چاشنی دادن بمرغ شکاری: چون مرغ چند دیدت هوای دل یک چند داده بود ترا مسته. (ناصرخسرو)، طعمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
دانستن و درک نکته های باریک و لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و با فراست که خوب و بد را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر رشته داری
تصویر سر رشته داری
عمل و شغل سر رشته دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته صدا
تصویر ته صدا
((تَ. صِ))
صدای اندکی خوش، آواز اندکی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسته داشتن
تصویر بسته داشتن
((~. تَ))
مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
دانستن مفاهیم دقیق و باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررشته دار
تصویر سررشته دار
دفتردار، حسابدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر رشته داشتن
تصویر سر رشته داشتن
تخصص داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
نوجوان
فرهنگ گویش مازندرانی
از تو
فرهنگ گویش مازندرانی